جدول جو
جدول جو

معنی یکه چین - جستجوی لغت در جدول جو

یکه چین
منتخب. دست چین. برگزیده. خیاره. گل چین. (یادداشت مؤلف).
- یکه چین کردن، دست چین کردن. خیاره کردن. گل چین کردن. برگزیدن میوه گاه چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته چین
تصویر ته چین
غذایی که از گوشت، ماست، زعفران، تخم مرغ، ادویه و امثال آنکه بین لایه های پلو قرار می دهند، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لته چین
تصویر لته چین
کسی که لته ها را از میان کوچه ها و خاکروبه ها جمع کند، لته برچین
فرهنگ فارسی عمید
(مَکْ کی)
دهی از دهستان زلقی است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 568 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
یده جی. آنکه افسونگری می کند برای نمایش یده. (ناظم الاطباء). رجوع به یده شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ بِ زَ)
در تداول عامه، پهلوان و بزن بهادر. آدم دعواکن و زرنگ. (فرهنگ لغات عامیانه). که به تنهایی از عهده برآید
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ بَ / بِ)
شاه بیت. (آنندراج) :
خانه های یکه بیت از طبع تو زیر و زبر
چاربازار رباعی گشته از طبعت خراب.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
و رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
(یِکْ کَ پِ تَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد با 198 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آنکه خجک و نقطه می گذارد، آنکه اعتراض می کند. (ناظم الاطباء) ، ناقد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
میوه چیننده. که میوه بچیند. آنکه از درخت یا گیاه میوه جدا کند:
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست
زیبد اگر در ارم، بز نبود میوه چین.
خاقانی.
، بمجاز بهره مند. سود برنده:
من زان گره گوشه نشین نی درد کش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
از شجر من شعرا میوه چین
وز صحف من فضلا عشرخوان.
خاقانی.
و رجوع به میوه شود
لغت نامه دهخدا
سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده. یکه سوار: با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به یکه سوار شود
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ پَرْ وَ)
آنکه ژنده از میان کوچه ها و راهها برچیند. ژنده چین
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
که قطعات خرد چیزی را بچیند و بردارد. ریزه خوار. (یادداشت مؤلف) :
جرعه خوار ساغر فکر بلند از تشنگی
ریزه چین سفرۀ راز منند از ناشتا.
خاقانی.
رومیان هندوان پیشۀ او
چینیان ریزه چین تیشۀ او.
نظامی.
رجوع به ریزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
تیره ای از طایفۀ عکاشه و سلمی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
که شاه چیند، که شاه برگزیند و انتخاب کند، منتخب،
منتخب از ثمار، (یادداشت مؤلف)، چین اول از میوه و جز آن، بار اول که معظم میوه یا نیکوتر از آن چیده شود، چیدن برگزیدۀ میوۀ درختی را
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
دانه چین. که دانه از زمین برگیرد. دان جمعکن:
زاغ سیه روی بود چینه چین
چرغ سیه چشم بود دوربین.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از لته چین
تصویر لته چین
کسی که لته و ژنده را از کوچه ها و راهها بردارد ژنده چین
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوان و بزن بهادر آدم دعوا کن و زرنگ: عروس دلهای صدها کرد چابک سوار ویکه بزن بودم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از که چون
تصویر که چون
چونکه چون (هم در تشبیه بکار رود و هم در تعلیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته چین
تصویر ته چین
پلویی که در میان آن قطعات بزرگ گوشت نهاده و پخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکه بزن
تصویر یکه بزن
((~. بِ زَ))
کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
خوارکی از پلو که در میان آن تکه های بزرگ گوشت یا مرغ نهاده و پخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یده چی
تصویر یده چی
جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند
فرهنگ فارسی معین
دزد یا پنبه چینی که غوزه های درشت پنبه را چیده و از چیدن غوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم بد غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
چین اول، برداشت اول محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
چین سوم پنبه و دیگر محصولات کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی